عشق يعني با پرستو پر زدن
عشق يعني آب بر آذر زدن
عشق يعني چون محمد پا به راه
عشق يعني همچو يوسف قعر چاه
عشق يعني بيستون کندن به دست
عشق يعني زاهد اما بُـت پرست
عشق يعني همچو من شيدا شدن
عشق يعني قطره و دريا شدن
عشق يعني يک شقايق غرق خون
عشق يعني درد و محنت در درون
عشق يعني يک تبلور يک سرود
عشق يعني يک سلام و يک درود
چه عاشقانه است اين روز هاي ابري...
چه عاشقانه است قدم زدن زير باران غم تنهايي...
چه عاشقانه است شکفتن گل هاي اقاقيا...
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمين عشق...
و من
چه عاشقانه زيستن را دوست دارم...
عاشقانه لالايي گفتن را دوست دارم...
عاشقانه سرودن را دوست دارم...
عاشقانه نوشتن را دوست دارم...
عاشقانه اشک ريختن را...
عاشقانه خنديدن را دوست دارم...
دفتر عاشقانه ي من پر از کلمات زيبا در نثار
بهترين و عاشقانه ترين کسانم...
و من
عاشقانه مي گِريَم...
عاشق ...
دست نوشته هاي كسي كه دلخوشي اش همين است....
كه تو مي بيني و مي خواني......
مي خندي و مي روي.......
دست خودم نيست ......
بايد هر روز اضافه كنم....
چون چيزي به پايانم باقي نيست.....
مجبورم چيزي به پايان بگذارم.....
براي................
هيچ...............
عجله دارم
به نام نويسنده اي كه اسمش فراموش شد.
هميشه بايد کسي باشد
که معنی سه نقطههای انتهای جملههایت را بفهمد
همیشه باید کسی باشد
تا بغضهايت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد
باید کسی باشد
... ... که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانهگیر شدی بفهمد
کسی باشد
Atefeh P: که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتياج داري
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش
برایِ یك آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه ...
روزگارم بد نیست غم كم میخورم
كم كه نه هر روز كمكم میخورم
عشق از من دورو پایم لنگ بود
غیمتش بسیار دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود
چند روز یست كه حالم بد نیست
حال ما از این و آن پرسید نیست
گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت
مازیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم